معنی لات و لوت
لغت نامه دهخدا
لات و لوت. [ت ُ] (ص مرکب، از اتباع) لات و پات. رجوع به لات شود:
قومی همه مرد لات و لوتند
باد جبروت در بروتند.
خاقانی.
- لات و لوت و آسمان جل، سخت فقیر و بی چیز.
کلمه ٔ لوت همان روت ِ قدیم و لخت متداول امروز است.
لات و پات
لات وپات. [ت ُ] (ص مرکب، از اتباع) سخت بی چیز و فقیر. لات و لوت. || بتمامه باز. لات ِ لات.
- درها را لات و پات گذاشتن،درهائی را که بایستی بست همه را بازگذاشتن.
- لات و پات کردن درها را، گشادن همه ٔ آنها را آنگاه که بستن آنها لازم است.
لوت
لوت. (اِ) محل بی آب و علف را گویند.
لوت. (اِ) غذا. طعام. اصطلاحی متداول خانقاه و تکیه ٔ درویشان و صوفیان، چنانکه در شعرهای مولوی همیشه با صوفی همراه آمده و در عبارت مقامات حمیدی نیز که ذیلاً بیاید. اقسام طعامهای لذیذ و طعام در نان تنک پیچیده. (از جهانگیری): خواستم تا از فائده ٔ آن محروم نماند... صورت آن اجتماع از وی ننهفتیم و قصه ٔ لوت و سماع با وی بگفتیم. (مقامات حمیدی).
چون طفل خرد کو شود از لوتها بزرگ
جسم صغیر من شد از اسرار من کبیر.
سوزنی.
تا چنو خر ز بهر پشماگند
ببرد گاو لوت و نقل و شراب.
سوزنی.
دی مرا حاجب امیر بخشم
گفت رو کت امیر ندهد لوت.
انوری.
گه ز نان طفل می زن لوتهای معتبر
گه ز سیم بیوه می خر جامه های نامدار.
کمال اسماعیل.
رو که بر لوت شکر نی برزدم
کوری آن وهم کو مفلس بدم.
مولوی.
لوت خوردند و سماع آغاز کرد
خانقه تا سقف شد پر دود و گرد
دود مطبخ گرد آن پا کوفتن
ز اشتیاق و وجد و جان آشوفتن.
مولوی.
پیش او هیچ است لوت شصت کس
کر کند خود را اگر گوئیش بس.
مولوی.
گفت نان و زاد و لوت دوش من
میکشم از بهر قوت این بدن.
مولوی.
لوتش آورد و حکایتهاش گفت
کز امید اندر دلش صد گل شکفت.
مولوی.
سایه ٔ رهبر به است از ذکر حق
یک قناعت به ز صد لوت و طبق.
مولوی.
نیست لوت چرب تیغ و خنجر است
جان بباید تافت چه جای سر است.
مولوی.
مرد گفتش گوشت کومهمان رسید
پیش مهمان لوت می باید کشید.
مولوی.
هم در آن دم آن خرک بفروختند
لوت آوردند و شمع افروختند.
مولوی.
ذات ایمان نعمت ولوتی است هول
ای قناعت کرده از ایمان به قول.
مولوی.
چون روان باشی روان و پای نه
می خوری صد لوت و لقمه خوارنه.
مولوی.
شیرخواره کی شناسد ذوق لوت.
مولوی.
و طعامهم [ای اهل بلاد هرمز] السمک و التمر المجلوب الیهم من البصره و عمان و یقولون بلسانهم «خرما و ماهی، لوت پادشاهی » معناه التمر و السمک طعام الملوک. (ابن بطوطه).
احمد ز ریاضت نشدت کشف بزن لوت
از اهل دل ار نیستی از اهل شکم باش.
احمد اطعمه.
|| تکه و لقمه ٔ بزرگ. (برهان).
لات
لات. [لات ت] (اِخ) نام بتی از قبیله ٔ ثقیف در طائف. (مفاتیح). نام آن بتی است که ثقیف آن را پرستیدندی. (ترجمان جرجانی). نام بتی است: و قراء بها ابن عباس و عکرمه و جماعه. سُمی بالذی کان یلت عنده السویق بالسمن ثم خفف. (منتهی الارب). رجوع به بت شود:
زبان و ارغوان و اقحوان و ضیمران نو
جهان گشته ست از خوشی بسان لات و العزّی.
منوچهری.
اینکه می بینی بتانند ای پسر
کرد باید نامشان عزّی ولات.
ناصرخسرو.
همچنان کاو گفت میگوید سخن
دیو در عزی ولات اندرمنات.
ناصرخسرو.
گذر من به سوی دیر افتاد
لات را دیدم آگه از عزّی.
(منسوب به ناصرخسرو).
لا را زلات بازندانی بکوی دین
گر بی چراغ عقل روی راه انبیا.
خاقانی.
آب حسامت برد آب بت لات نام
کاینهمه زیر نیام تن چه زنی لاتنم.
خاقانی.
گرنه قضا بود من ولات کی
مسجدی و کوی خرابات کی.
نظامی.
هم از قبله سخن گوید هم از لات
همش کعبه خزینه هم خرابات.
نظامی.
این دعا بسیار کردیم و صلات
پیش لات و پیش عزّی و منات.
مولوی.
نه از لات و عزّی برآورد گرد
که توراه و انجیل منسوخ کرد.
(سعدی).
به لا قامت لات بشکست خُرد
به اعزاز دین آب ِ عزّی ببرد.
سعدی.
بت پرست صورتی در خانه ٔ مکر و حیل
با منات و با سواع و لات و با عزّی منم.
سعدی.
فارسی به انگلیسی
Broke
حل جدول
به معنی لات است، گویند فلانی لات و لوت و آسمان جل است
به معنی لات است گویند فلانی لات و لوت و آسمان جل است.
گویند فلانی لات و لوت و آسمان جل است
لات و لوت
به معنی لات است گویند فلانی لات و لوت و آسمان جل است.
لات و لوت
فرهنگ عوامانه
به معنی لات است گویند فلانی لات و لوت و آسمان جل است.
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ معین
(تُ) (ص مر.) (عا.) بی کار ه و فقیر.
فرهنگ عمید
غذا، طعام، طعمه، خورش، خوردنی: لوت خوردند و سماع آغاز کرد / خانقه تا سقف شد پردود و گرد (مولوی: ۲۱۴)،
* لوتوپوت: [قدیمی] انواع خوردنیها و طعامها،
فرهنگ فارسی آزاد
لات، بتی که مورد ستایش قبیله ثقیف بود و به صورت سنگی سفید در طائف قرار داشت،
معادل ابجد
873